از « لیلی » تا « نازی »بخش هشتم
نویسنده : داکتر مراد نویسنده : داکتر مراد

 

سنتهای پنهان ـــ

چهل سال، از زمانی که، من یکی از جوانان پوهنتون کابل بودم و دربیست سالگی عاشق شده بودم، میگذرد. درآن زمان محصل صنف دوم یکی از پوهنځی های پوهنتون کابل بودم. درآن سالها این مسأله که انسان عاشق یک دختر گردد، یک موضوع طبیعی جلوه میکرد. اما، درمورد خودم از دوجهت مشکل وجود داشت. یکی این که من اصلاً در مورد عشق و عاشقی چیزی نمیفهمیدم و بخاطر درسهایم به یاد گرفتن چیزی دراین مورد هیچ علاقه نداشتم و دیگر این که، زمانی که عاشق شدم، درعشق خود تا سرحد جنون پیش رفتم.

« دیزرائیلی » گفته است:

 ـــ «ممکن است در زنده گی کارهای احمقانۀ بسیاری انجام بدهم، اما هرگز بخاطر عشق ازدواج نخواهم کرد!»(1)

من به این گفته های « دیزرائیلی » باورمند نبودم. به عشق عقیده داشتم، همیشه مصمم بودم، که هرگاه بالای کدام دخترعاشق شوم و اوهم عشق مرا بپذیرد، خواستگاری اش میکنم، با توافق با هم ازدواج مینماییم و تا اخیر عمر همچون دو دلداده با هم با محبت و صمیمیت زندگی می کنیم. چهاربار آرزوی قلبی ام این بوده که بخاطرعشق ازدواج کنم. اما نظر به سنتهای خرافی مسلط جامعه، ازدواج ما صورت نگرفت و سرانجام بدون این که عاشق نازی شده باشم، بعد از بدست آوردن معلوماتهای لازم در موردش تصمیم گرفتم وهمرایش ازدواج کردم، ولی با وجود رضایت کاملی که دارم،بعضاً از نق زنی و درون خوری اش بستوه می آیم.

« دیل کارنگی » در کتاب خود مینویسد:

« ماری آن، خانم دیزرائیلی که کامل و بی نقص هم نبود به مدت سی سال از صحبت در بارۀ شوهرش و تعریف و تمجید از او دست برنداشت و دیزرائیلی میگفت، ما سی سال است که با هم ازدواج کرده ایم و من هیچوقت از معاشرت با او احساس ملال نکرده ام! »(2)

در ضمن شکستهای سلسله یی سبب شد،که زندگی ام برایم به یک افسانه و یک داستان تبدیل گردد.

درجامعۀ ما«بسیاری ها برای عشق وعاشقی خود داستانی دارند که بعضی ازاین داستانها انجام شیرین و بعضی از آن ها انجام تلخ و غم انگیز دارند.

ولی داستان عاشقی من که البته من تصورش میکنم، متفاوت است. با وجود تلخ بودنش ، درشکستهای آن نوعی ازسنتهای پنهان جامعۀ ما نیز نقش اساسی خود را داشته است، که به قوۀ تخیل انسان پروبال میدهد.»(3) ازاثر همین سنتهای پنهان حاکم بر جامعۀ ما، چهاربار عشقم با شکست مواجه گردید.

باراول، تقرر پدرلیلی در یک مقام بالا، به او یک«غرورکاذب» داد و توانست که عشق خود را زیر پا کند و مرا شایستۀ خود نبیند و منتظر بماند تا به اصطلاح با پسر صدراعظم ازدواج کند. او، حق به جانب بود و این حق مسلم هر انسان است، که اگر در دورۀ شناخت به حقیقت پی ببرد، باید تصمیم منطقی اتخاذ نماید.اما، اوسالها از این تصمیم خود رنج کشید. ازتصادف روزگار یکی ازخویشاوندان نزدیکش درسال 1368 درمکروریون همسایۀ ما شد و او بعضی وقتها به دیدن آنها می آمد. دراین وقت که لیلیدرحدود 32 سال عمر داشت ولی ازدواج نکرده بود، نازی را وادار ساخت که دراین مورد تجسس کند و خویشاوند لیلی  درجواب نازی که پرسیده بــود، لیلی با این زیبایی خود چرا تا حال ازدواج نکرده است ؟ خویشاوندش در جواب گفته بود که ، منتظر بود با پسر صدراعظم ازدواج کند، که نشد. اما خوشبختانه یک سال بعد با یک جوان رسا که دارای تحصیلات عالی نیز بود نامزد شد و بعداً عروسی کرد. خوشبخت باشد.

ولی دیگران که قلباً میخواستند، با من شریک زندگی شوند، به اساس رواجهای خرافی مسلط جامعۀ ما با شکست مواجه شدند. چنانچه:

باردوم، درعشق « من و رابعه » عنعنه یی خرافی در« بد دادن » سد واقع شد و رابعه خلاف آرزوی قلبی خود وادار به یک ازدواج اجباری گردید . درمورد زندگی او«کم طالع» که تمام عمرش با شوهرش در زدن و کندن گذشته،هم یکی ازخویشاوندش که درالمان در نزدیکی ما زندگی میکند، ساعتها قصه های دلخراش کرد، که واقعاً انسان قلباً متأثر میگردد.

بارسوم، خواهر« شهناز » که چرا من را خواستگاری نکرده است ، از ازدواج من با « شهناز » ممانعت کرد و تا سال 1366 که شهنازهمصنفی خیاشنه یی من در پوهنتون کابل بود ازدواج نکرده بود. 

بارچهارم، هم فامیل« شیما » موضوع سنی و شعیه را محکم گرفتند و به ندای قلبی جگرگوشۀ خود گوش فــرا ندادند و تا اخیر بالای گپ خود پافشاری کردند.

درنتیجه ازدواج من هم ازاثر همین شکستها بخاطر عشق صورت نگرفت، ولی ایکاش نازی ام بعضی وقتها درون خوری و نق زنی نمی کرد، که در آن صورت من هم در جملۀ خوشبخت ترینها محسوب میگردیدم. 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ــ دیل کارنگی ، آئین زندگی ، ترجمۀ محمدرضا اکبری بیرقی ، تهران ، 1384 .ص ــ 362 

2 ــ همان کتاب .ص ــ 364 

3 ــ ایزابل آلنده ، به سوی پایتخت ، ترجمۀ رضا منتظم ، تهران ، 1383 .ص ــ 71 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

قسمت بعدی ــ

بخش نهم و آخری ــ

خانمهای نق زن:

 

 






June 25th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان